آینه را برداشتهام و خودم را وادار به بازبینی میکنم. غرق شدن در مسائل دیگران، اغلب راهی برای گریز از خودمان است. در حقیقت، ما در حال فرار از خویشایم. شاید به همین دلیل است که بعضیها از خودشان عکس نمیگیرند یا فیلمیضبط نمیکنند _ هراسی از نگریستن به خود، از مواجههای ناگزیر. لحظهای که ناگهان با خودت روبهرو میشوی؛ همان کسی که سالها از او گریختهای. یا شاید هم کسی که تا توانستهای به او جفا کردهای. هرچه سختی و مشقت بوده، بر سرش آوار کردهای، و حالا که او را، خسته و از رمقافتاده، میبینی، احساسی گنگ و نامفهوم سراپایت را فرامیگیرد. انگار تمامیگذشته، تمامیخاطرات، ناگهان در یک لحظه فشرده میشوند و به تو هجوم میآورند.
چه گذشته است! چه زود گذشته است! و به همان سرعت نیز خواهد گذشت ...
باید دست به کار شد. باید خودت را دوباره احضار کنی. باید بار دیگر به خودت بنگری. سرانجام، ناچاریم به چشمان ترسهایمان زل بزنیم _ طلبکارانه. چراکه بهخوبی دریافتهایم این ترسها، عامل اصلی نرسیدنهاست.