فقط در صورتی که فکر کردهاید این فیلم داستانی دلگرمکننده درباره یک خیاط جوان شیرین است که در برنامه تلویزیونی بیبیسی برنده میشود، باید بگویم که «سوزن» موردنظر درواقع میل بافتنی است که برای سقطجنین در یک حمام عمومیدر کپنهاگِ پس از جنگجهانی اول استفاده میشود. این فیلم، ساختۀ ماگنوس ون هورن ، کارگردان سوئدی ساکن لهستان _ که اولین حضورش را در رقابت جشنواره کن تجربه میکند _ یک فیلم ترسناکِ تاریک و هیپنوتیزمکننده است؛ کابوسی جنایی که بر اساس پروندۀ واقعی قاتل نوزادان در دانمارکِ سال ۱۹۲۱ ساخته شده، با سبک بصری سیاه و سفید اکسپرسیونیستی با کنتراست بالا فیلمبرداری شده و موسیقی اعصابخردکن فردریکه هوفمایر آن را به سطحی از اضطراب تقریباً غیرقابلتحمل میرساند .
فیلم قبلی ون هورن، Sweat ، که طنزی درباره رسانههای اجتماعی بود، مرا قانع نکرد، اما این فیلم جدید، گراند گینیول وحشتناکی است که با مهارتی فنی چشمگیر ساخته شده؛ چیزی شبیه Sweeney Todd از سوندهیم ، اما بدون آن طنز سیاه. در اینجا میتوان ردپای دیوید لینچ ، لارس فون تریه و حتی تاد براونینگ را دید. فیلم دربارۀ دنیایی است که در آن زندگی زنان بیارزش تلقی میشود و مقامات نهتنها از رنج آنها بیاعتنا هستند، بلکه با انزجار به آن مینگرند _ و این همه در دورهای است که جنگ جهانی اول، ایدۀ قتلعام را عادی کرده بود. در حین تماشای فیلم، ذهنم به چیزی قدیمیتر پرواز کرد: خودکشیهای مالتوسی در جود گمنام اثر توماسهاردی، آنجا که گفته میشود: « تمام شد، چون ما زیادی بودیم .»
The Girl With the Needle یک اثر آرتهاوس-اکسپلویتیشن (تلفیقی از سینمای هنری و استثمارگر) با بازیهای درگیرکننده و مضمونی حقیقتاً جهنمیاست، اما به نظرم تصمیم ون هورن برای تقسیم تمرکز دراماتیک بین قاتل سریالی واقعی و زنی کاملاً خیالی (همان "دختر با سوزن") که یکی از قربانیان-مشتریان اوست و با او نوعی رابطۀ عاطفی مشترک پیدا میکند، جای بحث دارد. این ابداع جسورانهای است، اما از تأثیر و حضور دراماتیک قاتل کم میکند و شاید به شکلی نادرست، تنهایی عمیق و ذاتی او را از بین میبرد .
ویک کارمن سونه ، بازیگر همیشه درخشان (از فیلمهای Godland اثر هیلنور پالماسون و Holiday ساخته ایزابلا اکلُف ) در نقش کارولینه ظاهر میشود؛ زنی جوان و فقیر که همسرش در جنگ ناپدید شده و احتمالاً کشته شده است (البته این، گره داستانی کمیمشکلساز به نظر میرسد، چون در بخشهای دیگر، فیلمنامۀ ون هورن اذعان دارد که دانمارک در جنگ بیطرف بود). کارولینه با صاحب ثروتمند کارخانۀ نساجی که در آن کار میکند، رابطهای عاشقانه آغاز میکند و او نیز پس از بارداری، قول ازدواج به او میدهد. اما مادر مقتدر مرد، این وصلت را ممنوع میکند و در این میان، همسر کارولینه پس از پایان جنگ بازمیگردد — با ماسکی روی صورت که زخمهای وحشتناک او را پنهان میکند، بهگونهای که تنها شغلی که برایش باقی مانده، اجرای نمایش در سیرک بهعنوان یک موجود عجیب و غریب است .
در ناامیدی محض، کارولینه تلاش میکند در یک حمام عمومی، با میلبافتنی، فرزند خود را سقط کند و اینجا همان نقطهای است که او با داگمار اووربایه افسانهای (شخصیت واقعی)، با بازی ترینه دیرهولم ، آشنا میشود؛ زنی که مغازۀ شیرینیفروشی دارد، اما در کنار آن، عملیاتی مخفیانه برای "واگذاری نوزادان به فرزندخواندگی" به راه انداخته است. کارولینه تصور میکند که میتواند بهعنوان یک دایۀ شیرده از این راه کسب درآمد کند، اما کمکم متوجه میشود که این نوزادان هرگز به خانوادهای سپرده نمیشوند ...
فیلم پر از لحظات تهوعآور اما کاملاً باورپذیر است. داگمار به اتر اعتیاد دارد تا از وحشت و یأس خود بکاهد؛ در خانهاش کودکی خردسال زندگی میکند (احتمالاً یکی از نوزادانی که نتوانسته به قتل برساند) و کارولینه مجبور میشود او را شیر دهد . یک روایت دیگر میتوانست این شخصیت را عمیقتر بررسی کند — از جمله دوران کودکی و تربیت او، تجربههای فرضیاش از ظلم، فقر و سوءاستفاده، و اینکه چگونه قدمبهقدم به سمت این شغل هولناک کشیده شد. اما ون هورن این بخشها را به شخصیت خیالی و جوانترِ کارولینه منتقل کرده است؛ انتخابی که گرچه به لحاظ داستانی کارآمد است، اما باعث میشود دیرهولم (در نقش داگمار) عملاً متریال کمتری برای ایفای نقش داشته باشد .
بااینحال، هیچ تردیدی نیست که این فیلم از ابتدا تا انتها، موجی از ترس خالص را در بیننده ایجاد میکند .
منبع: گاردین