به نظر میرسد تنها موسیو هدایت توانسته از این قضاوتهای سخت تاریخی جان سالم به در ببرد. این در حالی است که سایر روشنفکران و نویسندگان معاصر، این روزها حسابی در معرض قضاوتها و انتقادات شدید مردم قرار گرفتهاند _ چه از طریق دشنام و ناسزا و چه از طرق دیگر. گویا تاریخ، قضاوت بیرحمانهاش را آغاز کرده است؛ کاری عظیم و بیتعارف که با هیچکس شوخی ندارد.
اما چه عواملی باعث شده که موسیو هدایت از این طوفان جان سالم به در ببرد؟ آنهم نویسندهای که بهجرئت میتوان گفت هیچکس بهاندازۀ او در نوشتههایش این ملت را مورد نقد و حتی گاه سرزنش و ناسزا قرار نداده است. ولی واقعیت این است که عناصر ملی در نوشتههای هدایت بهقدری پُررنگ و برجسته است، و نشانههای علاقه عمیق او به این سرزمین بهقدری در لابهلای آثارش دیده میشود، که کمتر نویسنده معاصری میتواند در این زمینه با او رقابت کند. کافی است به آن گلدان باستانی که راوی «بوف کور» از زیر خاک ری بیرون میآورد _ همان گلدانی که وسیلهای میشود تا شخصیت داستان هویت خود را بازشناسد _ توجه کنیم. هدایت عمیقاً به ایران و این سرزمین کهن دلبسته بود و همین عشق، عاملی شد که حداقل تا به امروز، تاریخ کشورش نیز با او مهربان باشد.
حالا دیگر بگذریم از شخصیت نجیب، شرافتمند، و مصلحتاندیش هدایت. او نقد میکرد، نه تخریب، و آنچه در سر داشت، ماندگاری ایران بود، نه قطع ریشههای آن یا مسمومکردن سرچشمههای چندهزارسالۀ فرهنگیاش. شاید همین دلبستگی عمیق و نگاه مسئولانه بود که او را در نقدها و قضاوتها سربلند نگه داشته است.
نگاهی کوتاه به فیلم «زن در ریگ روان»